امروز دیگه احساسمو گذاشتم توی صندوقچه منطقم و

چند تا قفل بزرگ زدم به درش

هنوز صدای زجه احساسم گوشهامو اذیت میکنه

مثل بچه ای که دستش زخمی شده و از درد به خودش میپیچه

و تو در حال شستن زخمی و بستن اون

در حالی که قطره ای اشک از گوشه چشمت سر میخوره میاد پایین

ولی خوب نباید به گریه های اون توجه کنی

تو داری کار درست رو انجام میدی

پس احساسمو با تمام فریادهاشو زجه هاش تنها میزارمو

شروع به شستن زخم دلم میکنم

کاش تحملم منو یاری کنه

کاش منطقم منو در آغوش بگیره و دلداریم بده

برای یک بار هم که شده بتونه جای خالی احساسمو پر کنه

((صخره))

زیارتگاهی در قلبم خواهم ساخت

به وسعت آسمان عشقمان

و

به عظمت صداقت بینمان

و

خود خادم آن خواهم بود

هر روز با گلاب ناب احساس

ضریحش را غبار روبی خواهم نمود

و خود به عنوان تنها زائر به زیارتش خواهم رفت

ایوانی خواهم ساخت دیوارش پر از

تابلوهای زیبای تصاویر خاطره انگیزمان

تا هر بار که از آنجا میگذرم

بیادم باشد

عشق یعنی لحظه های با "تو" بودن

((صخره))

زیباترین لحظه ها

بی نظیرترین ثانیه ها

شادترین روزها

یه روز تموم میشه

روزی که شاید خیلی وقتا بهش فکر کردی

بی دلیل منتظرش بودی

با ترس و دلهره چشم براهش بودی

که نکنه این روز برسه

نکنه شادی لحظه هات تموم بشه

ولی خوب گاهی باید تن به تقدیر داد

باید قبول کرد که همچین روزی هم هست

شاید رنگ لحظه ها و روزها منبعد پاییزی بشه

ولی امید تا لحظه مرگ با من خواهد بود

توی زندگی من شاید پاییز شروع شده

ولی این پاییز همراه خشکسالیه

دیگه "بارون" نیست

دیگه خیس "بارون" نمیشم

خداحافظ "بارون" زیبا

خداحافظ موج کوچک

برات دنیایی زیبا و شاد آرزومندم

((صخره))