....آیینه دلش گرفته بود....
....دلتنگ بود از اینکه نمیتوانست خودش را ببیند....
....به او قول داده بودم یک روز خودش را به خودش نشان دهم....
....و امروز وقت باریدن باران او را رو به آسمان گرفتم....
....از ذوق دیدن خودش خیس اشک شوق شد....
((صخره))
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.